با خودم گفتم شبی در نیمه شب ...
آن چه بود خوردم و سوخته هر دو لب ...
هر چه بود طعم شراب داشت و عسل ...
همچو شعر و همچو باران ، چون غزل ...
عطر و بوئی داشت و مستم کرده بود ...
غرق رؤیا ی ِ الستم کرده بود ...
از شراب عشق دلدار هر سحر ...
باده نوشیدم و از عشق بر حذر ...
تا سحر با بوسه های داغ داغ ...
خوشه چیدم از گلستانش ز باغ ...
رفتم و در بتکده با صد دعا ...
توبه کردم با صدای ربنا ...
آمد از عرش برین گوئی صدا ...
میشنیدم با دل و جان این ندا ...
توبه کمتر کن برو ای بی خبر ...
موسم مستی ست مکن از می حذر ...
مست می باش و ز مستی توشه گیر ...
خواه به میدان سماع ، خواه گوشه گیر ...
با سیه چشمان عارف خوشه چین ...
تا سحر در میکده غوغا ببین ...